شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

"شب هشتم" رو در آدرس زیر دنبال کنید:

https://sapp.ir/shabehashtom

صبـح شـد و بانـگ الرحیـل برخاست و قافلـه عشـق عـازم سفر تاریـخ شد... خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در "شـب هشتــم" سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هَیهاتَ ما ذلکَ الظَّنُّ بِک - ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا برمی خیزد، و اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرّحیل! الرّحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.
شهید سید مرتضی آوینی-فتح خون-مناظره عقل و عشق


گفت: اگر برای خداست پس بگذار گمنام باشم....

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر شهید» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


وداع شهید علیرضا رمضانی با مادر خود پس از 19 سال


اون روزها کارمون شده بود که با هم چند ساعتی دور رادیو جمع بشیم و لیست اسامی اسرایی که هر روز قرار بود آزاد بشن رو گوش کنیم تا بلکه خبر خوشی بشنویم.


و در اون میان مادر بود که از همه بیش تر دلشوره داشت و مثل اسفند روی آتیش بی قرار بود. 

۸ سال بی خبری و چشم انتظاری زمان کمی نیست.


خصوصا اون روز که گفته بودن احتمالا تعدادی از همشهری ها هم در بین آزادگان خواهند بود. 


درست می گفتن.

گوینده در بین اسامی اسرا، اسم های آشنایی رو می گفت؛


...

- رضا ابراهیم پور، فرزند رضا

...


رادیو تا آخر زیاد بود و کسی جیکش در نمیومد،


...

-ابوالفضل کریم شاهی، فرزند عباس

...


جمع ما آماده بود که با یه اشاره کوچیک از جا کنده بشه،

...

- داوود سرمدی، فرزند ماشااله

...


ناگهان

گوینده رادیو اعلام کرد:


-« علیرضا رمضانی»


تا این اسم رو گفت همه از خوش حالی جیغ کشیدن و پریدن هوا!!

توی یه لحظه چه فکرایی که از سرشون نگذشت؛


یعنی تموم شد این هشت سال بی خبری ؟ این همه چشم انتظاری؟ بعد از هشت سال اسارت چه شکلی شده ؟ یعنی سالم میاد؟

و هزار تا فکر دیگه...


ولی افسوس!

افسوس که گوینده ادامه داد و گفت:


-... فرزند احمد!!

پسرِ عمو احمد رو می گفت. هم اسم بودن.


ناگهان همه وا رفتن!

انگار سطل آب یخی روی سرشون ریخته باشی.


دیگه از اون شور و هیجان خبری نبود.

می خواستن گریه کنن ولی از مادر خجالت می کشیدن.


ولی بنازم عظمت مادر رو.

بغضش رو فرو داد و گفت: زودی برید به زن عمو احمد و حاجی ماشااله خبر بدید که از نگرانی در بیان. 


و چه داستان غم باری بود این چشم انتظاری که ۱۹ سال تمام طول کشید.


حرف بسیار است.

بگذریم.


عمو علیرضا، اولین شهید خانواده شهیدان رمضانی، که در عملیات رمضان سال ۶۱ مفقود الاثر شد ، بعد از ۱۹ سال بی خبری محض! ۳ خرداد سال ۱۳۸۰ در میان پرچم مقدس جمهوری اسلامی و بر فراز دستان جوانان خانواده و همشهری، به وطن بازگشت.


آری!

۲۶ مرداد با همه شیرینی هایش؛ برای خانواده مفقودین خاطرات تلخی را زنده می کند.

خانواده هایی که بسیاری شان هنوز چشم انتظارند.


تسلای دل مادران صبور شهدا صلوات


یا مرتضی مددی


در #شب_هشتم منتظر شما هستیم👇

https://sapp.ir/shabehashtom

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

 بسم الله الرحمن الرحیم


چند سال قبل در #شب_هشتم متنی در رثای مادر شهید عاصمی فر نوشته شد که اکنون به مناسب سالگرد شهادت این شهید بزرگوار، باز نشر می گردد:


مادر شهید عاصمی فر


تقدیم به مادر بزرگوار شهید علی آقا عاصمی فر


از خونه راه افتادم به سمت خونه پدربزرگ که به همراه خانواده پدری به دیدار سادات بریم.


توی خیابون جمهوری از دور نگاهم افتاد به گلدسته های حرم امامزاده هادی (ع) و بی بی زینب خاتون(س).


زیارت این امام زادگان بزرگوار و قبور مطهر شهدای گلزارش حسن مطلع زیبایی می شد بر این روز عزیز.


شهدای سادات که صد البته؛


شهید سید اصغر مصطفوی، شهید سید ناصر مرتضوی، شهید سید عباس پردل، شهید سید عباس فدایی و...


چند خانواده دیگه هم بودند که در گلزار طواف می کردند و بالای سر هر شهید سید، وقوفی داشتند.


مشغول زیارت این "امام زادگان عشق" و تماشای سعی زائران شان بودم که صدای ذکری توجهم رو به خودش جلب کرد.


 


یا علی...، یا حسین...، یا ابوالفضل...


پیر زنی با یک دست به زانو و دست دیگه  به چادرش، آروم آروم چند پله گلزار رو بالا می اومد و برای هر پله مدد یکی از این بزرگواران رو  ضامن قدومش می کرد.


پله ها که تموم شد، تا اون جایی که قامت خمیده اش اجازه می داد، تمام قد ایستاد و دست به سینه گرفت و با صدای لرزان گفت:


- "السلام علیک یا اباعبدالله...


سلام به همه شما که اینجا خوابیدید...


عید شما هم مبارک".


چند قدمی جلو رفت، به صاحب قبری سلام کرد و آروم روی لبه قبر نشست و شروع کرد به فاتحه خوندن.


 


به زیارتم ادامه دادم. از دور دوباره نگاهی انداختم و دیدم که شونه هاش داره می لرزه...


آروم آروم رفتم جلو، داشت با صاحب قبر درد دل می کرد؛


مثل همون قدیما...


توی روضه علی اصغر...


که اشک هاش می چکید روی صورت پسرش...


با این تفاوت که اون وقت ها، زانوان مادر، مأمن بی تابی نوزاد بود و الان، قامت رعنای پسر، شده آرامش بخش پاهای پر درد مادر...


داشت باهاش حرف می زد؛


 و یادش می اومد روضه های قاسم و علی اکبر رو...


و یادش می اومد که به چهره مثل ماه جوونش نگاه می کرد و شیربهاش رو از حسین می خواست، از "مادر حسین"...


....که غلامان تو هم شیر بهایی دارند


و باز الان نگاه می کرد به عکس چهره مثل ماه جوونش؛


و یادش می اومد اون زمان ها رو و خدا رو شکر می کرد که خواسته اش به اجابت رسید؛


فدیه شد هدیه شیدایی مادر هامان             رجز بدرقه، لالایی مادر هامان


که اگر سر بنهی بر قدم روح الله              شیر من باد حلالت، پسرم بسم الله


و یادش نمی اومد، بار آخر که به چهره مثل ماه جوونش نگاه می کرد، گفته باشه: "برو به سلامت..."


 


- "آره پسرم...


شکر خدا...


اوضاع و احوال ما هم خوبه...


تو هم برامون دعا کن...


شکر خدا پدرت هم بهتره...


دعا کن منم دستام بهتر بشه.."


 


دیگه نتونستم طاقت بیارم، رفتم.


پچند لحظه بعدش وقتی چند نفر به اون حوالی نزدیک می شدند، مادر زود اشک هاش رو پاک کرد و چادرش رو کشید توی صورتش، تا رازش سر به مُهر باقی بمونه، و رفت.


وقتی دیدم چند قدم اونطر تر با یه خانواده شهید دیگه با چه احترام و روی گشاده ای احوالپرسی می کنه و عید رو تبریک می گه، زیر لب بهش گفتم: «عجبا که چقدر بزرگواری..."

*****


عید غدیر گذشت...

و چند روز هم بیشتر تا محرم نمونده...

 

ولی آهای...

مادر شهید علی آقا عاصمی فر!

من در مقابل "کوه" عظیم جواهرات منش دلیرانه ات، "کاهی" نیز ندارم؛

ولی می خواهم بگویم:

این که امروز دم از علی می زنم و در کوچه کوچه این شهیدستان به اولاد علی تبریک می گویم؛

مدیون اشک های تو هستم،

مدیون علی ایثار علی ات.


این که روز ها را می شمارم و می گویم "9 روز فقط تا به محرم مانده"؛

به سبب فدیه زیبای توست،

به برکت اسماعیلی که تو با رضایت به قربانگاه فرستادی.


"شب هشتم" را؛

از خون دل های تو دارم،

از خون گلوی علی ات...

 

اگر گاه و بی گاه، با کردارم، دلت را شکستم؛

اگر راه علی ات را بی راهه رفتم؛

اگر عَلمش روی زمین مانده؛

اگر عملش با غفلت من عجین مانده؛

اگر...

اگر رنگ و بویی از علی ات ندارم؛

.

.

.

حلالم کن.

دعایم کن.

 

یا مرتضی مددی


  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هر چه داریم از شهدا داریم

این جمله را خیلی تا به حال شنیده اید. این بار هم بشنوید. اما از زاویه ای دیگر.


یادمه بعد از مراسم وداع با پیکر پاک شهید ناصر شاهمیرزایی، دقایقی با حاج نصرت اله اربابی (ابوی سرداران شهید)، هم مسیر شدم.

دوستان می دونند که حاجی یه تیکه کلام داره: " ما شهدا رو نشناختیم".

توی صحبت با حاجی، این حرف رو که زد، گفتم:

"حاجی! هر چی داریم از شهدا داریم، از بچه های شما، از همین شهیدی که امشب به استقبالش رفتیم. از همه شهدا. حاجی حتی یه میوه ای که راحت از درخت می چینیم. همین آبی که راحت می نوشیم. همه ش از شهداست."

 

واقعا هر چه داریم از شهدا داریم

بارها شده که حتی یک توت به اون کوچیکی رو که خواستم از شاخه درخت جدا کنم، با یه کم دقت به ظاهر زیبا و طعم لذیذش، ناخود آگاه یاد شهدایی افتادم که توی همین دشت ها و باغ های اطراف شهر کمک دست پدران زحمت کششون بودند و رفتند که امنیت و این لذت برامون بمونه و کاری که از دستم بر میومده فقط خوندن یه فاتحه بوده.

 

هر چه داریم از شهدا داریم

شاید خیلی مثالش ساده به نظر بیاد. ولی گذشتن از همین لذت ساده هم سخته. یادمه اون چند سالی که خوابگاه بودم، فصل توت یا انار که می شد، دنبال یه فرصت کوچیک بودم که بیام خونه و یه سری به دشت و صحرا بزنم. اونوقت اونایی که می تونستند هزار تا بهونه برای نرفتن بیارن، از خیلی چیزای مهمتر از این هم گذشتن و گذاشتن و رفتن.

 

شهیدان رمضانی


هر چه داریم از شهدا داریم

خدا بیامرزه ننه حاجی رو. هر وقت فصل انار می شد، نشد نداشت که یادی نکنه از بچه های شهیدش. از عمو علیرضا و عمو علیمحمد. یاد وقتایی که با کمک اون ها از انارستان دشت بالا، انار برداشت می کردند. "اونا که رفتند، دیگه کم کم انارستان هم خشکید..."

حتی سال آخری وقتی باباحاجی یه شاخه پنج شش تایی انار آورد و بالاسرش گذاشت و گفت: "سهم خودته، وقتی بهتر شدی..."، باز ننه حاجی یاد بچه هاش افتاد.

 

آره عزیزم. ما راحت از کنارش رد می شیم. پدر و مادر شهدا، تکرار هر لحظه براشون یاد آور بچه هاشونه...

 

هر چه داریم از شهدا داریم...

همین که درخت هامون راحت شکوفه می زنن و به بار می شینن و قبل از رسیدن میوه، شکوفه ها پر پر نمی شن. همین رو هم از شهدا داریم.

همین دشت های سرسبز.

همین خوشه های طلایی رنگ.

همین میوه های رنگارنگ.

همه چی. همه چی. همه چی. همه از شهداست.


هر چه داریم از شهدا داریم


ولی حالا چی شد که از میان این همه صدقه سری شهدا، قرعه به نام میوه ها افتاد... ؟!

- گفتن که قراره جشنواره هندوانه دیمی سنبک برگزار بشه.

جایی که اونجا رو هم اگه داریم، از شهدا داریم.

 

 

 

ادامه دارد...

 

یا مرتضی مددی



+ اللهم اهل الکبریاء و العظمه. عید سعید فطر رو خدمت همه شما دوستان و خوانندگان گرامی تبریک عرض می کنم. خوشا به حال اونایی که امروز نماز عید رو به امامت "آقا" می خونند. خوشا اون روزی که نماز رو به امامت "آقا" بخونیم...

++ به سادگی مطلب خرده نگیرید. همین یه موضوع ساده، دریایی از حرف درونش نهفته ست.
  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


شهیدان علی محمد اربابی و شیخ جواد قاسمپور


امروز چهارم دی ماه، سالروز عملیات عبرت انگیز کربلای چهار و روز حماسه و ایثار شهرستان آران و بیدگل است. روزی که در یک شهر حداکثر 30 هزار نفری آن زمان، 38 جوان قربانی شد و خون پاک آن ها بقای نهال انقلاب را تضمین کرد.

در یک شهری که آن روز ها کمی از یک روستا بزرگتر بوده، نمی دانم آن روز چه غوغایی برپا شده است.

چند مادر با شنیدن خبر شهادت جوان رعنایش از حال رفته...

امید چند پدر نا امید شده...

قد چند برادر خمیده...

گیسوی چند خواهر برادر از دست داده سفید شده...

و نمی دانم چه حالی داشته اند، شیرزنان جوانی که عشق و امید زندگی خود را از دست داده اند...

بگذریم از چشمان زیبای دختر شهیدی که دیگر بابای خوب خود را ندید و طعم نوازش دستهای پرمحبتش را نچشید.

نمی دانم

فقط همین قدر می دانم که آن روز ها کربلایی شده در این شهر...

 

هی دست می رود به کمر ها یکی یکی

وقتی که می رسند خبرها یکی یکی

خم گشته است قد پدرها دو تا دو تا

وقتی که می رسند پسر ها یکی یکی

 

جدای از همه این ها، در این روز چقدر زیاد بودند جوانانی که از غم از دست دادن مراد خود بر سر و سینه کوبیده اند. غم از دست دادن سرداران رشیدی همچون شهید علی محمد اربابی و شهید شیخ جواد قاسمپور...

شهیدانی که بر قلب جونان شهر حکومت می کرده اند. چه بسیارند کسانی که قدم گذاشتن در صراط مستقیم را مدیون این دو شهید باشند...

مسجد شهرک ولیعصر خین


به یاد آوردم روزی را که در سر راه زیارت قدمگاه شهیدان در نهرخین، توقفی داشتیم در مسجد شهرک حضرت ولیعصر(عج) خرمشهر.

مسجدی که جز سر در و گنبدی سوراخ سوراخ، از آن چیزی نمانده است.

در زیر گنبد مسجد چهار ستون آهنی می بینی که تا زیر گنبد آجری آن قدکشیده اند

و به یاد می آورم که حاج محمد احمدیان در روایت کربلایی چهاری خود گفت: روزگاری اینجا دکل دیدبانی سردارانی بزرگی از جمله سردار شهید حاج شیخ جواد قاسپمور بوده است...

شاید بهانه نوشتن این پست به یاد آوردن همین دکل شد...

دکل دیدبانی مسجد شهرک ولیعصر خین



شیر مردان کربلای چاریمان را در اینجا ببینید

یا مرتضی مددی


بعد نوشت:
+ مادران شهدا هم یکی یکی از میان ما پرمی کشند به سمت فرزندان شهیدشان. والده بزرگوار شهید دلالزاده، والده بزرگوار شهید فریدونی، والده بزرگوار شهید اقبالیان و... . اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم.
++ کار باید مردمی باشد. هر قسمتی از کار که دست مردم بود کیفیت محور است، هر جا که دولتی و تکلیفی برای چند کارمند شد، رفع تکلیف محور خواهد شد.
+++ نباید بگذاریم جوانان ما با فرهنگ شهدا بیگانه شوند. و هیچ چیز مثل برنامه های "رفع تکلیف محور"، جوانان را از فضا دور نخواهد کرد. نمونه اش در برنامه ای که به همان مناسبت بود.
++++ یادی کنیم از شهید تازه از سفر برگشته، شهید منوچهر خراط که از همین غافله بود و سی سال ماند کربلای 4 را در فتح الفتوح کربلای 94 به پایان رسانید.
+++++ خسران عظیم است اگر در مطلبی با این مناسبت فریاد "مرگ بر آمریکا" فراموش شود. پس بلند بگو " مــرگ بــــر آمــ ریــــ کـــ ا"
++++++ بد نیست به سمت فضای انتخاباتی هم برویم!
  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


وداع شهید علیرضا رمضانی با مادر خود پس از 19 سال


36 روز از آن نیمه شب دردناکی که به مهمانی فرزندانت رفتی می گذرد...

ولی در این همه شب و روز هنوز، به اندازه این شب یلدای تلخ، جای خالی تو را با جان و دل لمس نکرده بودم...

امشب تو نبودی که با دستان رنجور اما پر مهرت به ما محبت کنی،

امشب تو نبودی که با وجود سختی بیماری ات مدام اصرار کنی و بگویی که: "بفرمایید، قابل دار نیست".

امشب تو نبودی که از دم غروبِ این شب چله،  چشمت به در باشد که بچه ها یکی یکی بیایند و دور تخت تو حلقه بزنند و تو با حلاوت محبت مادرانه ات کام آن ها را شیرین کنی...

امشب اما تنها چند نفری آمدند و هر یک گوشه ای نشستند و هر از گاهی لیموهای تلخ شده نبودت را آهی بلند کشیدند و سری به افسوسِ قدر ناشناسیِ بودنت تکان دادند و باباحاجی را با غمت تنها گذاشتند و رفتند...

آه...

گفتم چشمت به در بود، به یاد آوردم سال های طولانی فراق و چشم به راهی ات را...

به یاد آوردم که 19 سال تمام در کنار تربت علی محمد ات می نشستی و به علیرضایت می اندیشیدی که پسرم الان کجاست؟ سرما بچه ام را اذیت نکند؟ گرما باعث رنجش جوانم نشود؟

به یاد آوردم که 19 سال تمام هر شبش برای تو چه یلدای بلندی بود، یلدایی پر از دلهره، پر از سوز، پر از اشک...

و اما امشب، یلدا را مهمان فرزندان رشیدت، پسران شهیدت هستی...

مهمان علی محمد که همیشه با افتخار از قد و بالایش برایمان می گفتی.

مهمان علی رضا که سرانجامِ این 19 سال انتظارت، در آغوش کشیدن این چند تکه استخوان بود و بوسیدن پیراهن آشنایی که پس از سال ها غریبانه خفتن در خاک های سوزان شرق بصره، هنوز بوی یوسف ات را می داد...

 

آری، در این شب یلدا ما غمگین نبودِ تو بودیم و تو شاد از ملاقات جوانان رعنایت...

آری، "یلدا شب های چشم انتظاری تو بود" که سرانجام در آن وقت سحر، با مژده وصال از غصه نجاتت دادند...

 

یا مرتضی مددی

 

بعد نوشت:

+ ننه حاجی (حاجیه خانم سلمانی) مادر دو شهید بود، که نعمت حضورش از ما گرفته شد.

++ بیایید قدر مادران شهدا را بدانیم. اگه در فامیل و آشنایان هستند که چه بهتر، اگر نیستند چه اشکال دارد که به سراغ دیگر مادران شهدا برویم و از احوالشان جویا شویم؟ مگر نه این است که مادران شهدا، مادران ما نیز هستند؟!

+++ برای انتخاب این عکس، امشب دوباره فیلم رجعت عموعلیرضا را مرور کردم، صحبت های سوزناک ننه حاجی که بعد از 19 سال، جوان 18 ساله اش را دوباره می دید، به اشک ها امان نمی داد...

++++ به مدد شهدا، "شب هشتم" بیشتر به قدوم پر برکت ننه حاجی بوسه خواهد زد، ولی افسوس که ماهی تا وقتی که در آب است، قدر آن را نمی داند. شادی روح شهدا و همه والدین وفات یافته شهدا صلوات.

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


قابل توجه زائران اربعین؛


مادر شهید عاصمی فر


شهید علی آقا عاصمی فر


محل شهادت: مهران...


بنگریم که از معبر کدام شهید به موقعیت کربلا رسیدیم...


یا حسین...



یا مرتضی مددی



بعد نوشت:
+ به مادر شهید علی آقا عاصمی فر ارادت ویژه ای دارم.
++ ان شاالله این پست و این عکس در این جا تمام نمی شود. با این عکس حرف ها دارم.
  • عبدالله قاسمی