شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

"شب هشتم" رو در آدرس زیر دنبال کنید:

https://sapp.ir/shabehashtom

صبـح شـد و بانـگ الرحیـل برخاست و قافلـه عشـق عـازم سفر تاریـخ شد... خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در "شـب هشتــم" سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هَیهاتَ ما ذلکَ الظَّنُّ بِک - ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا برمی خیزد، و اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرّحیل! الرّحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.
شهید سید مرتضی آوینی-فتح خون-مناظره عقل و عشق


گفت: اگر برای خداست پس بگذار گمنام باشم....

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید آوینی» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

 بسم الله الرحمن الرحیم


چند سال قبل در #شب_هشتم متنی در رثای مادر شهید عاصمی فر نوشته شد که اکنون به مناسب سالگرد شهادت این شهید بزرگوار، باز نشر می گردد:


مادر شهید عاصمی فر


تقدیم به مادر بزرگوار شهید علی آقا عاصمی فر


از خونه راه افتادم به سمت خونه پدربزرگ که به همراه خانواده پدری به دیدار سادات بریم.


توی خیابون جمهوری از دور نگاهم افتاد به گلدسته های حرم امامزاده هادی (ع) و بی بی زینب خاتون(س).


زیارت این امام زادگان بزرگوار و قبور مطهر شهدای گلزارش حسن مطلع زیبایی می شد بر این روز عزیز.


شهدای سادات که صد البته؛


شهید سید اصغر مصطفوی، شهید سید ناصر مرتضوی، شهید سید عباس پردل، شهید سید عباس فدایی و...


چند خانواده دیگه هم بودند که در گلزار طواف می کردند و بالای سر هر شهید سید، وقوفی داشتند.


مشغول زیارت این "امام زادگان عشق" و تماشای سعی زائران شان بودم که صدای ذکری توجهم رو به خودش جلب کرد.


 


یا علی...، یا حسین...، یا ابوالفضل...


پیر زنی با یک دست به زانو و دست دیگه  به چادرش، آروم آروم چند پله گلزار رو بالا می اومد و برای هر پله مدد یکی از این بزرگواران رو  ضامن قدومش می کرد.


پله ها که تموم شد، تا اون جایی که قامت خمیده اش اجازه می داد، تمام قد ایستاد و دست به سینه گرفت و با صدای لرزان گفت:


- "السلام علیک یا اباعبدالله...


سلام به همه شما که اینجا خوابیدید...


عید شما هم مبارک".


چند قدمی جلو رفت، به صاحب قبری سلام کرد و آروم روی لبه قبر نشست و شروع کرد به فاتحه خوندن.


 


به زیارتم ادامه دادم. از دور دوباره نگاهی انداختم و دیدم که شونه هاش داره می لرزه...


آروم آروم رفتم جلو، داشت با صاحب قبر درد دل می کرد؛


مثل همون قدیما...


توی روضه علی اصغر...


که اشک هاش می چکید روی صورت پسرش...


با این تفاوت که اون وقت ها، زانوان مادر، مأمن بی تابی نوزاد بود و الان، قامت رعنای پسر، شده آرامش بخش پاهای پر درد مادر...


داشت باهاش حرف می زد؛


 و یادش می اومد روضه های قاسم و علی اکبر رو...


و یادش می اومد که به چهره مثل ماه جوونش نگاه می کرد و شیربهاش رو از حسین می خواست، از "مادر حسین"...


....که غلامان تو هم شیر بهایی دارند


و باز الان نگاه می کرد به عکس چهره مثل ماه جوونش؛


و یادش می اومد اون زمان ها رو و خدا رو شکر می کرد که خواسته اش به اجابت رسید؛


فدیه شد هدیه شیدایی مادر هامان             رجز بدرقه، لالایی مادر هامان


که اگر سر بنهی بر قدم روح الله              شیر من باد حلالت، پسرم بسم الله


و یادش نمی اومد، بار آخر که به چهره مثل ماه جوونش نگاه می کرد، گفته باشه: "برو به سلامت..."


 


- "آره پسرم...


شکر خدا...


اوضاع و احوال ما هم خوبه...


تو هم برامون دعا کن...


شکر خدا پدرت هم بهتره...


دعا کن منم دستام بهتر بشه.."


 


دیگه نتونستم طاقت بیارم، رفتم.


پچند لحظه بعدش وقتی چند نفر به اون حوالی نزدیک می شدند، مادر زود اشک هاش رو پاک کرد و چادرش رو کشید توی صورتش، تا رازش سر به مُهر باقی بمونه، و رفت.


وقتی دیدم چند قدم اونطر تر با یه خانواده شهید دیگه با چه احترام و روی گشاده ای احوالپرسی می کنه و عید رو تبریک می گه، زیر لب بهش گفتم: «عجبا که چقدر بزرگواری..."

*****


عید غدیر گذشت...

و چند روز هم بیشتر تا محرم نمونده...

 

ولی آهای...

مادر شهید علی آقا عاصمی فر!

من در مقابل "کوه" عظیم جواهرات منش دلیرانه ات، "کاهی" نیز ندارم؛

ولی می خواهم بگویم:

این که امروز دم از علی می زنم و در کوچه کوچه این شهیدستان به اولاد علی تبریک می گویم؛

مدیون اشک های تو هستم،

مدیون علی ایثار علی ات.


این که روز ها را می شمارم و می گویم "9 روز فقط تا به محرم مانده"؛

به سبب فدیه زیبای توست،

به برکت اسماعیلی که تو با رضایت به قربانگاه فرستادی.


"شب هشتم" را؛

از خون دل های تو دارم،

از خون گلوی علی ات...

 

اگر گاه و بی گاه، با کردارم، دلت را شکستم؛

اگر راه علی ات را بی راهه رفتم؛

اگر عَلمش روی زمین مانده؛

اگر عملش با غفلت من عجین مانده؛

اگر...

اگر رنگ و بویی از علی ات ندارم؛

.

.

.

حلالم کن.

دعایم کن.

 

یا مرتضی مددی


  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

تنبلی

بسم الله الرحمن الرحیم


#تنبلی؛


آفتی که اکثر متولدین اوایل دهه  70 به بعد شدیدا به آن مبتلا هستند همین تنبلیست.


تبنلی در کار کردن، در انجام امور شخصی، در هنر، در ورزش، در کارهای فرهنگی و اقتصادی و حتی در خواندن و نوشتن.


نسلی که هواره عادت داشته کارهایش را دیگران انجام دهند. 

از شستن و پختن و رُفتن اتاق شخصی و خرید لوازم ضرور که پدرو مادرهای به ظاهر مهربان متقبل آن بوده اند.


تا فعالیت های جنبی و فوق برنامه که آن قدر آماده بوده اند که فقط با پرداخت مقداری پول در آن شرکت می کرده اند. 


این نسل حتی به خود زحمت نداده که تکه گچی بردارد و روی آسفالت کوچه و خیابان، زمین فوتبال را خط کشی کند. ساختن دروازه گل کوچیک و بافتن و دوختن تور آن و دولایه کردن توپ پلاستیکی پیش کش!


واقعا آفت ترسناکیست این تنبلی!

و آینده این مملکت که باید به تدریج در دستان این نسل سپرده شود!


از همه تنبلی های جسمی که بگذریم، اگر واقع بین باشیم متاسفانه این نسل حتی زحمت #فکر_کردن  و اندکی تحلیل اوضاع پیرامون را هم به خود  نمی دهد و این کار به ظاهر کم اهمیت اما حیاتی را نیز به کوچه پس کوچه های تاریک و تو در توی شبکه های اجتماعی سپرده است!


این نسل نه کتاب می خواند؛

 نه چند خطی خاطره می نویسد؛

نه شب های تابستان زیر آسمان خدا می خوابد که بخواهد هنگام دیدن ستاره ها، کمی هم به اتفاقات روزی که گذشت فکر کند؛

 نه اخبار علمی و فرهنگی و سیاسی دنبال می کند؛

 و نه حتی در جامعه و خانواده پای صحبت بزرگ ترها می نشیند.


و چون تنبل است و حال ندارد کمی حرف هایی که به خوردش می دهند را حلاجی کند، اولین جمله ای که در فضای مجازی دید، برایش ملکه ذهن می شود و حجت! و دیگر متاسفانه حال ندارد که ادامه اش را ببیند که این "لا اله..." آیا "الا الله" هم به همراه دارد یا نه!


اگر تنبلی جسمی، آفت باشد، تنبلی در فکر کردن، مصیبت عظماست!


باید فکری کرد!


یا مرتضی مددی

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


نور داریم و منجلی هستیم             گرچه بی سر صدا ولی هستیم

پای دین بی معطلی هستیم               همـدانی ایـن علـی هستیـم

"شب هشتم" شب "فدایی" هاست


امشب، "شب هشتم" ماه مبارک رمضان بود.


در مناجات امشب و در لابلای کلمات نورانی دعای افتتاح، روضه علی اکبر(ع) خوانده شد و یادی شد از علی اکبران خمینی(ره). 


جا دارد که خیلی ساده و بی آلایش یادی کنیم از جوانانی رشیدی که در عملیات رمضان مردانه جنگیدند و با لب تشنه به شهادت رسیدند.


عملیات رمضان که در 22 تیرماه سال 61 همزمان با شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان آن سال با رمز یا صاحب الزمان(عج) آغاز شد.


و چقدر جوانانی که در رمضان 61 مظلومانه و با زبان روزه در این عملیات به خاک و خون غلطیدند و حماسه عاشورای 61 اربابشان حسین بن علی(ع) را با اقتدا به علی اکبر(ع) زنده کردند. 


جوانانی که احیای آن شبشان همه گی با ذکر "الهی بالحسین" گذشت و با لب تشنه در راه خدا و علمدار دین خدا، خمینی بت شکن، جهاد کردند و افطار آن روزشان وصال اربابشان بود. 


آن فروریخته گل های پریشان در باد                    کز پی جام شهادت همه مدهوشانند

نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد                  تـا نگـوینـد کـه از یــاد فــرامــوشـاننــد


یا مرتضی مددی



بعد نوشت:

+ شعر ابتدای این متن را می توانید در پست زیر از شب هشتم بخوانید:

http://shabehashtom.blog.ir/post/10

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


آزادی #خرمشهر نتیجه از خود گذشتگی ها بود،

نتیجه مغرور نشدن ها

نتیجه #اطاعت بی چون و چرای #امر_ولی و #دستور_فرمانده.

نتیجه این که می گفتند ما مامور به #اجرای_صحیح_تکلیف هستیم. نتیجه را #خدا رقم خواهد زد.

و دیدیم که نتیجه را خدا رقم زد.


در جنگ اطاعت از دستور فرمانده همچون اجرای امر ولی #واجب بود.


اگر رزمندگان هم بهانه های این چنینی می آوردند که؛

 من فلان نمی کنم و نیروهایم کشته می شوند،

 و یا احتمال موفقیت در آن محور کم است، نمی خواهم یک روستا را عزادار کنم، 

هیچ گاه این دفاع، مقدس نمی شد.


رحمت خدا بر امام راحلمان.

 وقتی فرمود جزایر باید حفظ شود، 

هم خودش می دانست که این حرف با امکانات موجود و ایضا عقل مادی جور در نمی آید و هم رزمندگان.


ولی امام رضایت خدا را در این حرف می دید.

و رزمندگان لبخند امام را در اطاعت این امر.


کسی نگفت چرا خود امام نمی آید ببینیم "چند مرده #حلاج است"؟!


اگر هم محتمل بود در شرایط سختی اتفاقی بیفتد، خود فرمانده اولین نفر بود که می رفت تا "چشم آن شهر را روشن کند".

نمونه اش مهدی باکری و حاج حسین خرازی و علی محمد اربابی و...


بیش از #370_شهیدی که اصفهان در یک روز تشییع کرد، اصفهان را عزادار نکرد. بلکه با افتخار نامش را در صفحات مردانگی تاریخ ثبت کرد. چشم اصفهان را روشن کرد.

و شدند "#شناسنامه_مردم_اصفهان".


بعضی حرف ها از کسانی که دم از شهدا می زنند بعید است.

اگر به منطق شما بود، در آن #شب_هشتم، که سرنوشت تاریخ را رقم زد، هیچ کس با امام عشق همراه نمی شد.


یا مرتضی مددی


https://telegram.me/shabehashtom



بعد نوشت:

+ ندارد!

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کانون نویسندگان آران و بیدگل؟! یا بیدار شهر؟! یا ...؟!

 

هر از گاهی از دوستان می شنیدم کانالی وجود دارد با نام «کانون نویسندگان آران و بیدگل».

در دورانی که وبلاگ های شهر رکود شدیدی را تجربه می کنند، حتما امکان خواندن متن ها و نوشته های همشهریان پس از مدت ها می توانست خبر خوبی باشد.

 

ولی مشکل این جا بود که نه آدرسی از کانال در دسترس بود و نه آدرسی از مدیر و یا مدیران احتمالی آن. و لذا شائبه خصوصی بودن احتمالی آن مطرح بود.

یعنی مثلا جمعی از دوستان تصمیم به تشکیل چنین کانالی گرفته اند.

 

بالاخره چند ماه بعد، از طریق یکی از دوستان با مدیر محترم این کانال آشنا شده و ایشان لینک کانال را برای بنده ارسال کرده و در آن عضو شدم.

 

علیرغم اختلافات فکری اعضا و نویسندگان با یکدیگر، برآیند کانال مثبت بود.

مشاهده تحلیل ها، خاطرات، نظرات، داستان ها و حتی عکس های نویسندگان آران و بیدگلی (حتی آن هایی که دور از این شهر بودند) حس خوبی را در انسان جاری می کرد.

بنده هم به عنوان عضو این کانال چند متنی را، یا از خود و یا از دوستان، برای مدیریت ارسال کرده و در کانال منتشر شد.

 

ولی کسانی که سابقا با روند وبلاگ های شهر آشنایی داشتند، براحتی دریافته بودند که روند این کانال؛ همان روند وبلاگ «بیدارشهر» است که سابقا توسط مدیر کانال نویسندگان اداره می شد.

یعنی مثلا پس از طرح موضوعی در کانال یا جامعه، به ناگاه چندین عکس و یا خبر بلند و یا چند جمله ای و یا نظرات کوتاه از سوی مدیریت ارسال می شد که علی الظاهر در ارسال آن ها معیار خاصی رعایت نمی شد. البته به جز سلیقه مدیریت کانال.

یعنی به همان سبک «بیدارشهر» که گاه در یک روز چندین پست چند کلمه ای در آن ارسال می شد.

 

طبیعتا این کار و این روش با نام کانال و توقعی که از آن می رفت، هم خوانی نداشت.

 

البته مدیر محترم اقدامی مثبت در این زمینه انجام دادند، که البته 2 پی آمد منفی نیز بدنبال داشت.

 

اقدام مثبت بیان صریح این نکته بود که این کانال، به سیاق همان «بیدارشهر» بوده و به همان روش فعالیت می کند و لذا نام کانال از «کانون نویسندگان آران و بیدگل» به «بیدارشهر» تغییر نام خواهد داد. و داد!

 

اما پی آمد منفی اول این که؛

شاید بهتر بود از ابتدا مسیر کانال تبیین می شد که اگر کسانی عضو این کانال می شوند، بدانند قرار است چه چیز هایی بخوانند و قرار است در این کانال دقیقا چه اتفاقی بیفتد.

تغییر نام و رویه کانال در ادامه، این شائبه را مطرح می کند که با اسمی دیگر عضوهایی جذب شده اند و اکنون که این کانال تریبونی برای بیان نظرات شده، حالا با نام جدید حرف ها و مطالب مرتبط با سلایق مطلوب خود در آن مطرح می شود.

البته مدیریت محترم یقینا بری از این عنوان نارواست. ولی بهتر بود که پس از تصمیم برای تغییر نام، کانال جدید تشکیل می شد و از اعضا برای عضویت در آن کانال دعوت می شد. و کانال فعلی یا با تغییر مدیرت اداره شده و یا حذف می شد.

 

و پی آمد منفی دوم این که؛

با تغییر نام این کانال، آن پایگاه و آن مرکزی که می توانست کمکی به بازنشر نوشته های نویسندگان این شهر باشد، دیگر وجود ندارد و خلأ آن همچون چند سال گذشته مجددا حس می شود. ( که البته بعد از تغییر نام کانال نیز، حجم کم ارسال ها مؤید این نکته می باشد)

 

بیش از این مطلب را کش نمی دهم. همه این سیاهه با این تضمین نوشته شد که مدیر محترم مورد خطاب، از خلق نیکوی نقد پذیری برخوردارند.

 

اما در ادامه پیشنهادی وجود دارد،

با توجه به لزوم وجود چنین رسانه ای، یقینا بهترین پیشنهاد، تشکیل مجدد کانالی تحت همین عنوان است.

لیکن با معیارهای انتشاری که از ابتدا روشن شده باشد.

 

البته لازم است که فرد یا افرادی این کار را انجام دهند.

 

علی الحساب کانالی به آدرس زیر با همان نام قبلی تشکیل شده است و با توجه به نظرات نویسندگان آران و بیدگلی چارچوب ها و هنجار های آن شکل خواهد گرفت.

 

عضویت در آن آزاد ولی ارسال مطلب تابع رعایت حداقل های مورد نیاز برای یک نوشته خواهد بود.

دوستان اگر علاقه داشتند، ادامه کار در این کانال باشد، و اگر بزرگواری زحمت کشیده و کانالی دیگر تشکیل دهد، به سهم خویش استقبال می کنم.


کانال جدید «کانون نویسندگان آران و بیدگل»:

https://t.me/ABWriters

 

کانال شب هشتم:

 https://t.me/shabehashtom

یا مرتضی مددی



 بعد نوشت:

+ این مطلب در چند قسمت جداگانه در کانال شب هشتم ارسال خواهد شد.


  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بذار هر کسی می خواد ناراحت شه، بشه. هیچ اشکالی نداره.

حقیقت خیلی تلخ تر از این حرف هاست.

اصل مطلب غلطه.

 

اسمش رو هر چی می خواهید بذارید. رسم، سنت، میراث و یا هر چیز دیگه!

ولی خلاصه کلام اینه که این مراسم شب چهارشنبه آخر سال بسیار و بینهایت کار مشمئز کننده و مسخره ایه. (تازه اگه نخواهیم واژه احمقانه رو استفاده کنیم)

توجیهاتی که براش میارن مسخره تر از خودش و پیشنهادهای برگزاری سالمش(!) دیگه از اون دو تا بدتر!

 

واقعا تا حالا از خودمون پرسیدیم خب که چی بشه؟!!

 

این همه پول هدر بره.

این همه با جون آدما بازی بشه.

این همه مزاحمت و سر و صدا.

این همه گناه و معصیت (بگذریم از اونایی که این مراسمو بهونه می کنن که دلی از عزا در بیارن).

این همه آتش نشان و پلیس و پزشک و پرستاری که باید آخر سالیه کنار خانوادشون باشن، چند روز آماده باش این برنامه هستن. 

 

یعنی وااااقعا مسخره ست.

حالا مثلا سالم(!) برگزارش کنیم و از روی آتیش بپریم چه اتفاق خاصی قراره بیفته؟! یا نیفته؟!!

 

طرف میاد پیشنهاد می ده که فلان ارگان و بهمان سازمان بیان از پول بیت المال این جشن رو سالم برگزار کنن!

انگار که مردم همه زندگیشون درست شده و این حضرات همه وظایفشون رو درست انجام دادن، مونده همین برنامه!

و یه کلمه از خودش نمی پرسه حالا می بیاییم و این برنامه رو مثلا سالم برگزار کنیم، از کجا معلوم فتح بابی نشه برای اونایی که میرن سراغ تیر ترقه ها و... .

چرا با حرف ها و دلایل تو خالی برا خودمون درد سر درست کنیم؟

همین شمایی که به چارتا سر و صدا و شلوغی محرم و عزاداری ها گیر می دی.

 

از همه اینا که بگذریم، صبح یکی به خودش زحمت بده بره کنار گذر، ببینه چندتا درخت طاق و گز بی زبون و بیچاره رو، به خاطر برگزاری مثلا سالم این برنامه مسخره، نفله کردند.

واقعا دل آدم می سوزه. چندین درخت بزرگی که سال ها طول می کشه، توی این بیابون کم آب،یه کم رشد کنند، در عرض چند دقیقه، به بهانه واهی مثلا دور کردن شیطان، سوزونده بشن.

داداچ داری اشتباه می زنی!!!

شیطان خود شما هستی که داری این برنامه سخیف رو گسترش می دی و براش تبلیغ می کنی.

بگذریم...

 

بگذار هر کسی می خواد ناراحت شه، بشه. هیچ اشکالی نداره.

حقیقت خیلی تلخ تر از این حرف هاست.

اصل مطلب غلطه.

 

@shabehashtom

 

یا مرتضی مددی



 بعد نوشت:

+ بر فرض که قبلا هم بوده. هر چی قبلا بوده دلیل نمی شه درست باشه. آیه و روایتش رو خودتون بهتر بلدید.

++ اشتباه نشه. کسی با رسم و رسوم گذشتگان مخالف نیست. ولی هر رسم و سنتی که خیری درش باشه رو باید احیا کرد. چرا کسی با نوروز مخالف نیست؟ حتی در ایام عزا. الانم به جای این مغول بازی ها و تاتار بازی ها، اگه پول این کار رو خرج همون گرسنه ها و فقرایی بکنن که شما می گی محتاج پول مراسم محرم و حج و... هستند، هیچ کسی ایراد نمی گیره.

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیروز در مجلس پس از مدت ها تاخیر و اتفاقاتی که موثر بر موضوع بود، "استیضاح آخوندی" انجام شد که البته انجام نشد!

چند وقت پیش هم داستان استیضاح 3 وزیر پیش آمد که در این میان چند نکته ای وجود دارد:

 

1-  در استیضاح 3 وزیر ورزش، ارشاد و آموزش و پرورش، تقریبا موضوع جدی بود و امکان طرح مواردی همچون "صندوق ذخیره" نیز در صحن مجلس وجود داشت، لذا رئیس دولت (هراسان) در اقدامی پیش دستانه 3 وزیر را برکنار کرد تا حرفهایی که نباید، گفته نشود.

 یعنی به عبارتی احساس می کرد که بحث جدی است و استیضاح بازی دو سر باخت برای دولت است، اگر وزرا رای بیاورند که خیلی از اسرار فاش خواهد شد و اگر رای مجدد نیاورند، علاوه بر افشای اسرار، آبروریزی رای عدم اعتماد هم بر آن اضافه خواهد شد. اما این بار چه؟ با خیالی راحت معاون اول به مجلس رفت و حتی خونسردی روزنامه های زنجیره ای نیز نشان از آن داشت که دولت استیضاح را جدی نگرفته است و می داند که مشقی است!!

 

2-  بحث استیضاح سه وزیر قبلی جدی تر از استیضاح وزیر راه بود، نه از آن جهت که سوالات نمایندگان و قصورات وزرا سنگین تر و مهم تر بود، بلکه از این جهت که نمایندگان شهرها و استان های مختلف ترسی از این سه وزیر نداشتند!!!

یعنی این سه وزیر و وزارت خانه شان، نه پول هنگفتی داشتند که وعده و وعید بدهند و نه به لابی قدرتی وصل بودند که کسی ازشان حسابی ببرد

یعنی آن قَدر قَدَر نبودند که رفقا و معاونینشان بیایند در راهروهای بهارستان و وعده ساخت مدرسه عظیم در فلان شهر و کتابخانه بزرگ در فلان استان را بدهند و یا ورزشگاهی در یک روستا.  

که از قضا در زمینه کاری هر سه این وزارت خانه ها، خیرین محترم حسابی کم کاری دولتی ها را جبران کرده اند و این وزرا خیلی همت کنند حقوق کارکنان خود را کامل پرداخت کنند، شق القمر کرده اند. اگر نماینده ای هم در یکی از این وزارت خانه قلقلکی به دولت بدهد، خیلی به پر قبای نجومی ها بر نمی خورد.

 

3- اما در مقابل وزیر و وزارت خانه راه!! وزارت خانه با انبوه اختیارات و بودجه ای که درصد عظیمی از بودجه کل کشور را به خود اختصاص می دهد و دم دستگاهی عریض و طویل و مخوف که از قضا بلدوزرهای زیادی هم در اختیار دارد

"-شنیدم شما هم برگه استیضاح رو امضا کردی! یادتونه که فلان درخواست برای احداث فرودگاه؟!! حالا مام بریم بعدی هم جدای از ما نیست!!"  

و صد البته پیشنهادهای ظریف و زیبا و وسوسه انگیز!!! 

"-چی جاده می خواستید؟ بله حتما، آقای ... یادداشت بفرمایید در اولویت قرار بگیرد. -راه آهن؟! اصلا کی مستحق تر از شما؟! و... " 

و این جاست که قیمت ها مشخص می شود!

و کدام نماینده ای از دوردست ها حاضر است به خاطر جانِ چند نفر از یک استان دیگر، چشم بپوشد بر امکانات و اعتباراتی که ممکن است به سوی حوزه انتخابیه اش سرازیر شود؟!! (ضمن این که بیمه هم بوده اند و جای هیچ نگرانی نیست!)

 

 امام حسین (ع(:

«الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون».

....  و چه اندک خواهند بود دین داران!

 

4- سوای از همه این نکات، شخصیت فرد مورد استیضاح و اثر گذاری او در اتفاقات گذشته و یقینا آینده را نباید نادیده گرفت. نماینده کاندیدای فتنه، اسپانسر انتخابات گذشته و ایضا پیش رو! و چنین مهره مهمی نباید می سوخت. به هر قیمتی از جیب و جان ملت...

 

@shabehashtom

 

یا مرتضی مددی

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اعلامیه شهید علی محمد رمضانی بیدگلی


سی (و یک) سال گذشت...

از روزی که گفتی:

آن عزیزی که از این خانواده رفته، برای خود رفته، من نیز به سهم خودم می روم...

از روزی که نوشتی:

شیعه حسین ابن علی(ع) هستم، و محال است نسبت به خطرهایی که به اسلام می رود بی تفاوت باشم.

 

سی (و یک) سال گذشت...

از روزی که هنگام آخرین وداع با مادر چشم انتظار خود گفتی:

مادر جان، این بار آخر است که می روم.

و سمت راست صورت خود را نشان دادی و گفتی:

خوب نگاه کن مادر، گلوله به همین جا برخورد می کند...

 

و خاله را که می خواست به مقصد نزدیکی برسانی اش؛ در کوچه و خیابان ها گرداندی و گفتی:

این دور را برای یادگار زدیم. چند روز دیگر مرا به روی دست ها می آورند و می گویند: "این گل پرپر ماست، خمینی رهبر ماست".

 

و سی (و یک) سال گذشت...

از روزی که در معرکه والفجر 8، خمپاره 60 نامرد، تو را هنگام نماز ظهر آسمانی کرد.

و در کربلای فاو، عاشورای خود را در آب و آتش رقم زدی...

 

و می گویند: شهیدی که در آب شهید می شود، اجر دو شهید دارد. و تو نیز؛

چرا که برای مولای خود به آب و آتش زده ای...

 

شهید علی محمد رمضانی بیدگلی 


شهید علی محمد رمضانی بیدگلی، در بهمن ماه 1364، در عملیات والفجر 8، در منطقه نعل اسبی اطراف فاو، به شهادت رسید، در حالی که بیش از 3 سال از مفقود الاثر شدن برادرش علیرضا می گذشت.


شهید علی محمد رمضانی بیدگلی 


یا مرتضی مددی

 

بعدنوشت:

+ در این میان، جای خالی والده بزرگوار شهیدان علیرضا و علی محمد رمضانی، حاجیه خانم سلمانی، بیش از پیش حس می شود...

 

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم



شهید ابراهیم نوحیان


 ماجون من؛ 

حاجیه خانم خموشی، زن اوسا قنبر خدابیامرز؛

یا بهتر از همه بخواهم بگویم "مادر بزرگوار شهید ابراهیم نوحیان".


اولین مادر شهید "شب هشتمی" ، در هیئت قاسم ابن الحسن(ع(،

اولین وارث "مادر حسین" در این هیئت؛

امروز، یکشنبه سوم بهمن 1395، 

با دلی تنگ، رهسپار دیدار فرزند شهیدش شد و خاطره سفر ابدی ننه حاجی(والده شهیدان رمضانی) در یکشنبه 24 آبان 1394 را زنده کرد...

 

مادر شهید، مادر شهید است، فرقی نمی کند، چند فرزند و کدام فرزند، 

مادر همه بچه هایش را عاشقانه دوست می دارد و همین حب فرزند است که به ایثارش ارزش می بخشد.

 

ولی مادر شهید نوحیان، یک ویژگی بارز داشت، 

و آن اولین بودن بود...

هنوز در محله شهیدی را روی دست ها نیاورده بودند و کسی اینطور نمی دانست شهادت یعنی چه؟ و این که رفیقت با آغوش باز خود را فدا کند، یعنی چه؟ و هنوز در این محله هیچ مادری نمی دانست که چگونه می توان با دلی خون، اما راضی به رضای خدا، (این بار اما) ابراهیم را به قربانگاه فرستاد؟!...

 

اما مادر شهید نوحیان، دلیرانه و زینب گونه، همه این ها را به جان خرید و در پیشاپیش همه شیر زنان فداکار این هیئت، شد اولین مادر شهید هیئت حضرت قاسم ابن الحسن(ع)؛

مادری که صبر در غم از دست دادن فرزند دیگر و نیز افتخار شهادت دامادش، شهید هاشم جلوداریان، از وی کوه صبر مجسم ساخت...

 

و شاید چه بسیار مادرها که در بزنگاه عاشورایی علی اکبر خود گفتند: خون جوان ما که از خون ابراهیم او رنگین تر نیست...

 

و تا مدت ها جوانان محل، در گروه شهید نوحیان پایگاه بسیج صاحب الزمان(عج) بیدگل، مشق عشق می کردند و شدند شهیدان اربابی ها و حمزه ای ها و رمضانی ها و یونسی ها و ....

 

امروز پیر و جوان هیئت، در بدرقه این مادر اشک ریختند و "مام محل" را به فرزند شهیدش سپردند.

 

این مصیبت جانسوز را به همه "شب هشتمی" های هیئت قاسم ابن الحسن(ع) علی الخصوص فرزندان و نوه های این مادر بزرگوار تسلیت می گویم.

 

یا مرتضی مددی!

 


بعد نوشت:

+ عنوان ماجون من از وبلاگی با همین نام (ماجون من) گرفته شده که نوه ها و فرزندان ایشان قبلا در آن می نوشتند.


++ شهید ابراهیم نوحیان بیدگلی، اولین شهید هیئت قاسم ابن الحسن(ع) بیدگل، متولد 1337 است که یازدهم آبان 1361 در عملیات محرم و در منطقه عین خوش شهد شهادت نوشید.


+++ برای از مادر شهید نوشتن، بعد از این که دیگر در بین ما نباشد، کار خوبی نیست. شرمنده ام. 


++++ من در حالی این وصیّت نامه را می‌نویسم که دلم مملوّ از عشق به اسلام،‌ قرآن و شهادت در راه معبود و رهبرم امام خمینی می‌باشد. اسلام تنها دین و آیینی است که تمام خودکامگان و دیگر مکاتب غیر اسلامی را از خود رانده و آن‌ها را جزو پلیدی‌ها و کفر و الحاد می‌داند. وصیّت به مادرم : خوب می‌دانم که طاقت شنیدن خبر شهادت فرزندت را نداری ولی بدان که باید صبر و استقامت را پیشة خویش سازی. (فرازهایی از وصیت نامه)

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


شهیدان علی محمد اربابی و شیخ جواد قاسمپور


چند سال پیش بود، اواسط دبیرستان که کار با بعضی نرم افزار ها از جمله نرم افزار یولید 7 (ویرایش فیلم و ساخت کلیپ و...) رو یاد گرفتم.

اون موقع تازه گوشی های نوکیا و سونی اریکسون اومده بودند و امکان فوق العاده ای به نام بلوتوث ( و البته قبلش مادون قرمز) رو در اختیار کاربران قرار داده بودند و انقلابی شده بود در عرصه تبادل اطلاعات! (فکر کنم خیلی خاطرات یادتون اومد با این چند جمله!!)

بگذریم

تازه مستندی از شبکه 3 پخش شده بود به نام «سِرِّ دلبران» که به معرفی سرداران شهید اربابی می پرداخت.

سرداران شهید، برادران علی آقا، علی محمد و علی اصغر اربابی بیدگلی. شهدایی که افتخار شهر و محله ما بودند و وجودشون الگو و حس افتخاری بود برای نوجوانانی مثل ما که هم محل اون ها حساب می شدیم.

بعد از این که سی دی این مستند هم به دستم رسید و دیدم و تحت تاثیر این مستند و بیان زیبای سردار شهید علی محمد اربابی قرار گرفتم، گفتم چه خوبه حالا که بلوتوث اومده و با یولید هم می شه این صحبت ها رو قیچی کرد که بقیه حوصله دیدنش رو داشته باشند، امتحانی یه کلیپ کوتاه از روی این مستند درست کنم ببینم چی می شه.

از خودشون مدد گرفتم و گفتم امتحانی یه برشی می زنیم و هر جا تصویر خود شهیدا بود رو بدون جا به جایی ترتیبشون، کنار هم می چینیم، توکل بر خدا.

اتفاقا با نظر خودشون همون دفعه اول، نسبتا کلیپ خوبی شد.

با فرمت مناسب تلفن همراه ذخیره کردم و ریختم روی گوشیم و برای چند تا دوستان فرستادم.

این داستان گذشت و کم کم فراموشم شد.

تا این که بعد از دو سه سال یه شب یکی از دوستان گوشیش رو داد و با افتخار گفت این کلیپ رو ببین کیف کن چه همشهری هایی داریم.

کلیپ رو که دیدم اشک توی چشمام جمع شد و با خودم گفتم این که همون کلیپه!

خیلی خوشحال شدم که بعد از چند سال هنوز این کلیپ زنده ست و داره دست به دست می چرخه.

 

باز هم چند سال گذشت و این بار همین کلیپ رو روی گوشی پدرخانم گرام دیدم...

خیلی خوشحال شدم...

یاد اون جمله حضرت امام(ره) افتادم: "کارتان اگر برای خدا باشد، ابتر نمی ماند"

حسرت خوردم به اون زمان ها که نیت هامون پاک تر از الان بود...

 

غرض این که...

این روزها که گذشت سالروز حماسه عملیات کربلای 4 و روز حماسه و ایثار شهرستان آران و بیدگل بود.

عملیاتی که سردار شهید علی محمد اربابی در اون به شهادت رسید.

به همین مناسبت این کلیپ در "شب هشتم" باز نشر می شه.

به پختگی کلام این سردار جوان 21 ساله عنایت داشته باشید


برای دریافت روی لینک زیر کلیک کنید

کلیپ سر دلبران - سرداران شهید اربابی بیدگلی


روحمون با یادشون شاد

صلوات

 

یا مرتضی مددی!



بعد نوشت:

+ با سرداران شهید اربابی بیدگلی، اینجا بیشتر آشنا بشید.

++ شهر آران و بیدگل 150 شهید در کربلای 4 و 5 تقدیم اسلام کرد، اما از دست دادن سرداران شهید علی محمد اربابی و شیخ جواد قاسمپور واقعا غم عظیمی بود بر دل رزمندگان این شهر. شهیدانی که نه تنها فرماندهانی دلیر بودند، بلکه با بیان شیوای خود مبلغانی بزرگ برای دعوت جوانان به جبهه و جنگ بودند.

+++ امسال برای سال دوم، چهارم دی ماه آران و بیدگل گرامی داشته شد. نسبت به سال قبل خیلی بهتر بود، اما امان از این مراسم دولتی و بخشنامه ای...

++++ کانال تلگرامی "شب هشتم" https://telegram.me/shabehashtom

  • عبدالله قاسمی