بسم الله الرحمن الرحیم
امروز چهارم دی ماه، سالروز عملیات عبرت انگیز کربلای چهار و روز حماسه و ایثار شهرستان آران و بیدگل است. روزی که در یک شهر حداکثر 30 هزار نفری آن زمان، 38 جوان قربانی شد و خون پاک آن ها بقای نهال انقلاب را تضمین کرد.
در یک شهری که آن روز ها کمی از یک روستا بزرگتر بوده، نمی دانم آن روز چه غوغایی برپا شده است.
چند مادر با شنیدن خبر شهادت جوان رعنایش از حال رفته...
امید چند پدر نا امید شده...
قد چند برادر خمیده...
گیسوی چند خواهر برادر از دست داده سفید شده...
و نمی دانم چه حالی داشته اند، شیرزنان جوانی که عشق و امید زندگی خود را از دست داده اند...
بگذریم از چشمان زیبای دختر شهیدی که دیگر بابای خوب خود را ندید و طعم نوازش دستهای پرمحبتش را نچشید.
نمی دانم
فقط همین قدر می دانم که آن روز ها کربلایی شده در این شهر...
هی دست می رود به کمر ها یکی یکی
وقتی که می رسند خبرها یکی یکی
خم گشته است قد پدرها دو تا دو تا
وقتی که می رسند پسر ها یکی یکی
جدای از همه این ها، در این روز چقدر زیاد بودند جوانانی که از غم از دست دادن مراد خود بر سر و سینه کوبیده اند. غم از دست دادن سرداران رشیدی همچون شهید علی محمد اربابی و شهید شیخ جواد قاسمپور...
شهیدانی که بر قلب جونان شهر حکومت می کرده اند. چه بسیارند کسانی که قدم گذاشتن در صراط مستقیم را مدیون این دو شهید باشند...
به یاد آوردم روزی را که در سر راه زیارت قدمگاه شهیدان در نهرخین، توقفی داشتیم در مسجد شهرک حضرت ولیعصر(عج) خرمشهر.
مسجدی که جز سر در و گنبدی سوراخ سوراخ، از آن چیزی نمانده است.
در زیر گنبد مسجد چهار ستون آهنی می بینی که تا زیر گنبد آجری آن قدکشیده اند.
و به یاد می آورم که حاج محمد احمدیان در روایت کربلایی چهاری خود گفت: روزگاری اینجا دکل دیدبانی سردارانی بزرگی از جمله سردار شهید حاج شیخ جواد قاسپمور بوده است...
شاید بهانه نوشتن این پست به یاد آوردن همین دکل شد...
شیر مردان کربلای چاریمان را در اینجا ببینید
یا مرتضی مددی
بعد نوشت:
روحمان با یادشان شاد ....