شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

فدایی سید علی

شب هشتم

"شب هشتم" رو در آدرس زیر دنبال کنید:

https://sapp.ir/shabehashtom

صبـح شـد و بانـگ الرحیـل برخاست و قافلـه عشـق عـازم سفر تاریـخ شد... خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در "شـب هشتــم" سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است. هَیهاتَ ما ذلکَ الظَّنُّ بِک - ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا برمی خیزد، و اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرّحیل! الرّحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است، جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.
شهید سید مرتضی آوینی-فتح خون-مناظره عقل و عشق


گفت: اگر برای خداست پس بگذار گمنام باشم....

۱۷ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

برای آنان که با شهدا بوده اند، جای جای این شهر، این شهیدستان، یادآور خاطرات زیبای شهداست.

 

با پدر که به سنبک رفته بودیم، ناخودآگاه یاد قدیم ها افتاد. یاد روزهایی که با عموهای شهیدم با هزار سختی و البته شیرینی به طعم هندوانه های سنبک به اینجا می آمدند.

 

- در فصل برداشت هندوانه سنبک؛ شاید روزی دو یا سه بار پیاده و یا با چهارپا این ده دوازده کیلومتر راه را می آمدیم و برمی گشتیم. چقدر در راه دنبال هم می گذاشتیم و بازی می کردیم...

 

برای مادر شهید هم مگر می شود جایی که روزی بچه هایش قدم گذاشته اند، سوز دل نداشته باشد.

سال آخری که ننه حاجی زنده بود، با کمک عموها و پسر عموها بردیمش سنبک. هیچ وقت یادم نمی ره. بالای یکی از رمل های مشرف به چاله که رسیدیم؛ اولین کاری که کرد شروع کرد گریه کردن.

 

- چقدر بچه هام «علیرضا» و «علی محمد» زحمت کشیدند. چقدر اومدن اینجا و برگشتن. چقدر بچه هام خوب بودند. این همه راه. این همه سختی

و گریه که دیگه اجازه نمی داد حرفاشو ادامه بده.

 

ننه حاجی و باباحاجی همیشه با افتخار از قوت بازوی عمو علی محمد و مهربانی و کمک های عمو علیرضا در کار خانه یاد می کردند.

 

ولی بهر حال هر انسانی را یک کربلاییست...

روزی می رسد و امتحانی که در مقابل مال و فرزند و والدین و زندگی قرار می گیرد...

 و مرد آن است که به بهانه دنیا، از مسئولیت سنگین خلیفة اللهی اش، شانه خالی نکند...


عمو علیرضا آخرین باری که رفت، 

در آن رمضان گرم و طاقت فرسا؛ 

فصل هندوانه سنبک بود...

گفت که در کار کشاورزی علی محمد هست برای کمک.

 

بعد از 19 سال هم که برگشت،

باز هم فصل هندوانه سنبک بود

ولی این بار دیگه باباحاجی سال ها بود که نمی رفت سنبک. یعنی بعد از علیرضا و علی محمد دیگه خیلی رغبتی نداشت...

 

باباحاجی خیلی نجیبه و سر به زیر. اهل دله و اهل نظر. ولی کم پیش میاد که راز هاش رو برملا کنه. همه غم و غصه و اندوهش از دست دادن بچه هاش رو تو خودش می ریزه و کمتر کسی اشک هاش رو می بینه.

 

اعزام به جبهه شهید علی محمد رمضانی

اعزام به جبهه عمو علی محمد، در حالی که 3 سال است از عمو علیرضا خبری نیست...

(وصیت نامه: آن عزیزی که از این خانواده رفته برای خودش رفته، من هم برای خودم می روم)


فقط گاهی می گه: علی محمد به بهانه این که برادر گمشده ش رو پیدا کنه، خواست بره جبهه. وقتی اومد از من امضا بگیره، گفتم بشین یه چایی کنار هم بخوریم، گفت: دیر می شه. وقت رفتنه...

و حسرت لختی در کنار جوانش بودن برای آخرین بار به دلش ماند...

برای پدر دیدن این که جوانش به قربانگاه می رود کار ساده ای نیست...

علی محمد هم رفت و میدان را گذاشت برای برادران...

 

بگذریم...

هر چه داریم از شهدا داریم...

 

کلا نمی دانم که چه شد از شنیدن اسم جشنواره هندوانه سنبک، دلم رفت پیش عموها.

شاید به خاطر گریه های ننه حاجی بوده در آن رمل های خشک ولی پرنعمت، یا حسرت باباحاجی در از دست دادن فرزندان برومندش.

یا شاید هم به خاطر خاطرات پدر از بودن در کنار برادرانش (یا شاید هم از نبودن در کنار آن ها!) ...

 

اما همین را می دانم که هر چه داریم از شهدا داریم...

این که بعد از سال ها، حلاوت آن نعمت های الهی لب های ما را شیرین می کند؛

این که می رویم و در سایه نعمت امنیت، از زیبایی های کویر لذت می بریم؛

این که اینقدر خیالمان از همه جا راحت است و در گیر ترور و غارت و انفجار و جنگ نیستیم که بیاییم و چنین مراسمی بگیریم؛

این که می توانیم به سنت گذشتگانمان افتخار کنیم و آن را پاس بداریم؛

اصلا این که ما هستیم و شده که آن سنت ها هم بماند و مایه افتخار ما شود...

 

همه و همه را...

هر چه داریم از شهدا داریم...

 

و این تازه گوشه ای از این حقیقت است که 

هر چه داریم از شهدا داریم...

 


یا مرتضی مددی



+ برای کسانی که سنبک رو نمی شناسند؛ کویر سنبک جاییست در شمال شرق آران و بیدگل، جایی که  از قدیم الایام، در دل کویر هندوانه دیم برداشت می کنند!!  برای اطلاعات بیشتر اینجا  و اینجا و اینجا  را مشاهده نمایید.

++ اخیرا جشنواره ای تحت عنوان "نخستین جشنواره هندوانه دیم سنبک" به همت باشگاه فرهنگی ورزشی نشاط و انجمن دوستداران میراث فرهنگی سلیمان صباحی بیدگلی برگزار شد که اخبار آن را در اینجا می توان دید. این رویداد، بهانه نوشتن دو پست اخیر شد.

+++ می خواستم مفصل تر بنویسم و با تعداد پست های بیشتر. که ظاهرا همین قدر سهم ما بوده. نشد که به برخی موضوعات بیشتر پرداخته شود.

++++ یکی از موضوعاتی که شاید حساسیت برانگیز باشد و بنا بود که پستی جدا گانه به آن اختصاص یابد، و نشد!، خلاصه اش اینکه: این هندوانه دیم سنبک، و این شرایط میراث ما از گذشتگان است، اما میراث فرهنگی! یعنی یک فرهنگی بوده که این میراث را به ارمغان آورده. همین شهدا هم از همین فرهنگ بوده اند. بیاییم برای این که بقیه آن را بشناسند، با توسل به هر شیوه یا روشی آن را خراب نکنیم. به هر قیمتی، قیمتی شدن، قیمتی ندارد. امسال الحمدلله خوب بود ولی خدای ناکرده سال بعد عده ای نیایند از این گوشه و آن گوشه و قبح و قداست چادر پاک مادر شهیدان را بشکنند... چون ما هر چه داریم از شهدا داریم...
  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

هر چه داریم از شهدا داریم

این جمله را خیلی تا به حال شنیده اید. این بار هم بشنوید. اما از زاویه ای دیگر.


یادمه بعد از مراسم وداع با پیکر پاک شهید ناصر شاهمیرزایی، دقایقی با حاج نصرت اله اربابی (ابوی سرداران شهید)، هم مسیر شدم.

دوستان می دونند که حاجی یه تیکه کلام داره: " ما شهدا رو نشناختیم".

توی صحبت با حاجی، این حرف رو که زد، گفتم:

"حاجی! هر چی داریم از شهدا داریم، از بچه های شما، از همین شهیدی که امشب به استقبالش رفتیم. از همه شهدا. حاجی حتی یه میوه ای که راحت از درخت می چینیم. همین آبی که راحت می نوشیم. همه ش از شهداست."

 

واقعا هر چه داریم از شهدا داریم

بارها شده که حتی یک توت به اون کوچیکی رو که خواستم از شاخه درخت جدا کنم، با یه کم دقت به ظاهر زیبا و طعم لذیذش، ناخود آگاه یاد شهدایی افتادم که توی همین دشت ها و باغ های اطراف شهر کمک دست پدران زحمت کششون بودند و رفتند که امنیت و این لذت برامون بمونه و کاری که از دستم بر میومده فقط خوندن یه فاتحه بوده.

 

هر چه داریم از شهدا داریم

شاید خیلی مثالش ساده به نظر بیاد. ولی گذشتن از همین لذت ساده هم سخته. یادمه اون چند سالی که خوابگاه بودم، فصل توت یا انار که می شد، دنبال یه فرصت کوچیک بودم که بیام خونه و یه سری به دشت و صحرا بزنم. اونوقت اونایی که می تونستند هزار تا بهونه برای نرفتن بیارن، از خیلی چیزای مهمتر از این هم گذشتن و گذاشتن و رفتن.

 

شهیدان رمضانی


هر چه داریم از شهدا داریم

خدا بیامرزه ننه حاجی رو. هر وقت فصل انار می شد، نشد نداشت که یادی نکنه از بچه های شهیدش. از عمو علیرضا و عمو علیمحمد. یاد وقتایی که با کمک اون ها از انارستان دشت بالا، انار برداشت می کردند. "اونا که رفتند، دیگه کم کم انارستان هم خشکید..."

حتی سال آخری وقتی باباحاجی یه شاخه پنج شش تایی انار آورد و بالاسرش گذاشت و گفت: "سهم خودته، وقتی بهتر شدی..."، باز ننه حاجی یاد بچه هاش افتاد.

 

آره عزیزم. ما راحت از کنارش رد می شیم. پدر و مادر شهدا، تکرار هر لحظه براشون یاد آور بچه هاشونه...

 

هر چه داریم از شهدا داریم...

همین که درخت هامون راحت شکوفه می زنن و به بار می شینن و قبل از رسیدن میوه، شکوفه ها پر پر نمی شن. همین رو هم از شهدا داریم.

همین دشت های سرسبز.

همین خوشه های طلایی رنگ.

همین میوه های رنگارنگ.

همه چی. همه چی. همه چی. همه از شهداست.


هر چه داریم از شهدا داریم


ولی حالا چی شد که از میان این همه صدقه سری شهدا، قرعه به نام میوه ها افتاد... ؟!

- گفتن که قراره جشنواره هندوانه دیمی سنبک برگزار بشه.

جایی که اونجا رو هم اگه داریم، از شهدا داریم.

 

 

 

ادامه دارد...

 

یا مرتضی مددی



+ اللهم اهل الکبریاء و العظمه. عید سعید فطر رو خدمت همه شما دوستان و خوانندگان گرامی تبریک عرض می کنم. خوشا به حال اونایی که امروز نماز عید رو به امامت "آقا" می خونند. خوشا اون روزی که نماز رو به امامت "آقا" بخونیم...

++ به سادگی مطلب خرده نگیرید. همین یه موضوع ساده، دریایی از حرف درونش نهفته ست.
  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


شهیدان علی محمد اربابی و شیخ جواد قاسمپور


امروز چهارم دی ماه، سالروز عملیات عبرت انگیز کربلای چهار و روز حماسه و ایثار شهرستان آران و بیدگل است. روزی که در یک شهر حداکثر 30 هزار نفری آن زمان، 38 جوان قربانی شد و خون پاک آن ها بقای نهال انقلاب را تضمین کرد.

در یک شهری که آن روز ها کمی از یک روستا بزرگتر بوده، نمی دانم آن روز چه غوغایی برپا شده است.

چند مادر با شنیدن خبر شهادت جوان رعنایش از حال رفته...

امید چند پدر نا امید شده...

قد چند برادر خمیده...

گیسوی چند خواهر برادر از دست داده سفید شده...

و نمی دانم چه حالی داشته اند، شیرزنان جوانی که عشق و امید زندگی خود را از دست داده اند...

بگذریم از چشمان زیبای دختر شهیدی که دیگر بابای خوب خود را ندید و طعم نوازش دستهای پرمحبتش را نچشید.

نمی دانم

فقط همین قدر می دانم که آن روز ها کربلایی شده در این شهر...

 

هی دست می رود به کمر ها یکی یکی

وقتی که می رسند خبرها یکی یکی

خم گشته است قد پدرها دو تا دو تا

وقتی که می رسند پسر ها یکی یکی

 

جدای از همه این ها، در این روز چقدر زیاد بودند جوانانی که از غم از دست دادن مراد خود بر سر و سینه کوبیده اند. غم از دست دادن سرداران رشیدی همچون شهید علی محمد اربابی و شهید شیخ جواد قاسمپور...

شهیدانی که بر قلب جونان شهر حکومت می کرده اند. چه بسیارند کسانی که قدم گذاشتن در صراط مستقیم را مدیون این دو شهید باشند...

مسجد شهرک ولیعصر خین


به یاد آوردم روزی را که در سر راه زیارت قدمگاه شهیدان در نهرخین، توقفی داشتیم در مسجد شهرک حضرت ولیعصر(عج) خرمشهر.

مسجدی که جز سر در و گنبدی سوراخ سوراخ، از آن چیزی نمانده است.

در زیر گنبد مسجد چهار ستون آهنی می بینی که تا زیر گنبد آجری آن قدکشیده اند

و به یاد می آورم که حاج محمد احمدیان در روایت کربلایی چهاری خود گفت: روزگاری اینجا دکل دیدبانی سردارانی بزرگی از جمله سردار شهید حاج شیخ جواد قاسپمور بوده است...

شاید بهانه نوشتن این پست به یاد آوردن همین دکل شد...

دکل دیدبانی مسجد شهرک ولیعصر خین



شیر مردان کربلای چاریمان را در اینجا ببینید

یا مرتضی مددی


بعد نوشت:
+ مادران شهدا هم یکی یکی از میان ما پرمی کشند به سمت فرزندان شهیدشان. والده بزرگوار شهید دلالزاده، والده بزرگوار شهید فریدونی، والده بزرگوار شهید اقبالیان و... . اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم.
++ کار باید مردمی باشد. هر قسمتی از کار که دست مردم بود کیفیت محور است، هر جا که دولتی و تکلیفی برای چند کارمند شد، رفع تکلیف محور خواهد شد.
+++ نباید بگذاریم جوانان ما با فرهنگ شهدا بیگانه شوند. و هیچ چیز مثل برنامه های "رفع تکلیف محور"، جوانان را از فضا دور نخواهد کرد. نمونه اش در برنامه ای که به همان مناسبت بود.
++++ یادی کنیم از شهید تازه از سفر برگشته، شهید منوچهر خراط که از همین غافله بود و سی سال ماند کربلای 4 را در فتح الفتوح کربلای 94 به پایان رسانید.
+++++ خسران عظیم است اگر در مطلبی با این مناسبت فریاد "مرگ بر آمریکا" فراموش شود. پس بلند بگو " مــرگ بــــر آمــ ریــــ کـــ ا"
++++++ بد نیست به سمت فضای انتخاباتی هم برویم!
  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


وداع شهید علیرضا رمضانی با مادر خود پس از 19 سال


36 روز از آن نیمه شب دردناکی که به مهمانی فرزندانت رفتی می گذرد...

ولی در این همه شب و روز هنوز، به اندازه این شب یلدای تلخ، جای خالی تو را با جان و دل لمس نکرده بودم...

امشب تو نبودی که با دستان رنجور اما پر مهرت به ما محبت کنی،

امشب تو نبودی که با وجود سختی بیماری ات مدام اصرار کنی و بگویی که: "بفرمایید، قابل دار نیست".

امشب تو نبودی که از دم غروبِ این شب چله،  چشمت به در باشد که بچه ها یکی یکی بیایند و دور تخت تو حلقه بزنند و تو با حلاوت محبت مادرانه ات کام آن ها را شیرین کنی...

امشب اما تنها چند نفری آمدند و هر یک گوشه ای نشستند و هر از گاهی لیموهای تلخ شده نبودت را آهی بلند کشیدند و سری به افسوسِ قدر ناشناسیِ بودنت تکان دادند و باباحاجی را با غمت تنها گذاشتند و رفتند...

آه...

گفتم چشمت به در بود، به یاد آوردم سال های طولانی فراق و چشم به راهی ات را...

به یاد آوردم که 19 سال تمام در کنار تربت علی محمد ات می نشستی و به علیرضایت می اندیشیدی که پسرم الان کجاست؟ سرما بچه ام را اذیت نکند؟ گرما باعث رنجش جوانم نشود؟

به یاد آوردم که 19 سال تمام هر شبش برای تو چه یلدای بلندی بود، یلدایی پر از دلهره، پر از سوز، پر از اشک...

و اما امشب، یلدا را مهمان فرزندان رشیدت، پسران شهیدت هستی...

مهمان علی محمد که همیشه با افتخار از قد و بالایش برایمان می گفتی.

مهمان علی رضا که سرانجامِ این 19 سال انتظارت، در آغوش کشیدن این چند تکه استخوان بود و بوسیدن پیراهن آشنایی که پس از سال ها غریبانه خفتن در خاک های سوزان شرق بصره، هنوز بوی یوسف ات را می داد...

 

آری، در این شب یلدا ما غمگین نبودِ تو بودیم و تو شاد از ملاقات جوانان رعنایت...

آری، "یلدا شب های چشم انتظاری تو بود" که سرانجام در آن وقت سحر، با مژده وصال از غصه نجاتت دادند...

 

یا مرتضی مددی

 

بعد نوشت:

+ ننه حاجی (حاجیه خانم سلمانی) مادر دو شهید بود، که نعمت حضورش از ما گرفته شد.

++ بیایید قدر مادران شهدا را بدانیم. اگه در فامیل و آشنایان هستند که چه بهتر، اگر نیستند چه اشکال دارد که به سراغ دیگر مادران شهدا برویم و از احوالشان جویا شویم؟ مگر نه این است که مادران شهدا، مادران ما نیز هستند؟!

+++ برای انتخاب این عکس، امشب دوباره فیلم رجعت عموعلیرضا را مرور کردم، صحبت های سوزناک ننه حاجی که بعد از 19 سال، جوان 18 ساله اش را دوباره می دید، به اشک ها امان نمی داد...

++++ به مدد شهدا، "شب هشتم" بیشتر به قدوم پر برکت ننه حاجی بوسه خواهد زد، ولی افسوس که ماهی تا وقتی که در آب است، قدر آن را نمی داند. شادی روح شهدا و همه والدین وفات یافته شهدا صلوات.

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


هم قدم تا کربلا


چند روزیست هوا بارانیست...

 

باران نم نم لطافت خاصی به فضا بخشیده. اصلا در هوای بارانی انسان دلش می خواهد قدم بزند و یک نفس عمیق بکشد و طراوت را با جان و دل لمس کند...

 

ولی افسوس

 

افسوس که تو نیستی و این طراوت مسکّنی ضعیف و زودگذر است...

 

هر کجا هستی زودتر بیا؛

 

زود تر بیا! که دیگر این مسیر را به تنهایی نمی توان پیمود...

 

بیا که می ترسم؛

 

می ترسم! از این که این باب مفتوح دوباره بسته شود...

 

بیا که معراج منتظر است؛

 

معراج! جایی حوالی خیابان بهشت...


همسفر تا خدا


همسفر، هم قدم، هم دل، هم نفس؛

سفری در پیش است و همه این «هم» ها به «همسر»ی می رسد که باید با تو باشد در این سفر. کمک اوست که در رسیدن و چگونه رسیدن بسیار مهم است.

هم سفر را باید انتخاب کرد و یا باید به تو ببخشند بحثش جداست.

ولی در اهمیت و سخت بودن و حساس بودنش که حرفی نیست!؟

پس گفتن دارد این عبارت:


« الّا مَن رَحِمَ رَبُّک »

 

اللهم اختم لنا بالخیر و السعادة و الشهادة

 

وانتظروا انّا منتظرون...

 

 

یا مرتضی مددی


بعد نوشت:

+ چند روزیست که این گونه نوشتن یا ننوشتن فکرم رو مشغول کرده بود. بالاخره انسان به جایی می رسه که به یک هم قدم، یک همسفر، یک هم دل و یک هم نفس نیاز داره. حالا این که یکی گرایشات و روحیات خاصی داشته باشه دلیلی نمی شه که از این قاعده مستثنی بشه و یا نخواهد و یا نتواند که در این موارد هم بگوید و بنویسد.

++ در وسط راه از نوشتن این متن پشیمان شدم، اما نیم صفحه آخر سوره هود مرا از این پشیمانی منصرف کرد! «الا من رحم ربک»، «وانتظروا انّا منتظرون».

+++ نوشتن این گونه که سخت است بگذریم. مسیر پیش رو هم بسیار سخت است بگذریم. دعا کنید...

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


شهید مدافع حرم، سجاد طاهرنیا، شب هشتم

تقدیم به فرزندان شهید عملیات محرم

شهید مدافع حرم، سجاد طاهر نیا

"شب هشتم" شب "فدایی" هاست

 حتما در وبلاگی با این نام مقدس، بهترین زمان برای نوشتن، "شب هشتم" محرم اباعبدالله می باشد. ولی المنت لله ارباب دهه اول امسال را طوری برای نوکرش رقم زد که فرصت نوشتن فراهم نشد.

با این وجود، با تاخیر هم که شده، نباید این فرصت از دست می رفت. مانده و مستأصل که چه نوشته شود که در خور شأن آن باشد، تا این که یکی از آشنایان در "شب هشتم" در یکی از شبکه های اجتماعی شعری را فرستاد که حاج منصورِ ارضیِ عرشی، آن شب در محضر حضرت "سید علی" خوانده بود.

و چه شعر زیبایی...

گمانم شاعر قبل از سرودن آن، عنوان بالای "شب هشتم" را خوانده بوده!!

زبان حال همه "شب هشتم"ی ها...

 

"شب هشتم" شب "فدایی" هاست...

 

دم حاج منصور گرم که هر سال چنین طوفان هایی برپا می کند...

تقدیم به شما بزرگواران، التماس دعا

 

همگی عشق پنج تن داریم              از لباس عزا کفن داریم

پرچم سبز یا حسن داریم             در یمن نیز هموطن داریم

عشق بالاتر از کجایی هاست


تیر و ترکش؛ مرام داعش نه            اهل حقیم، اهل خواهش نه

حرف داریم، با نوازش نه            مرد جنگیم، میز سازش نه

کار در دست کربلایی هاست 


نور داریم و منجلی هستیم               گرچه بی سر صدا ولی هستیم

پای دین بی معطلی هستیم              همدانی این علی هستیم

"شب هشتم" شب "فدایی" هاست

 

 

یا مرتضی مددی



+ فدایی داری آقا جان! "جانم فدای سید علی" حاج میثم مطیعی رو از اینجا بشنوید

++ "شب هشتم"ِ لا یمکن الفرار از عشق را هم از اینجا بخوانید

+++ روحمان با یاد شهید محمد حسین فهمیده شاد، صلوات!

++++ شعر کامل را در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید

  • عبدالله قاسمی
  • ۱
  • ۰

گل

بسم الله الرحمن الرحیم



سردار همدانی


دنیا مشتش را باز کرد؛


شهدا گل بودند و ما پوچ!!


خدا آن ها را برد و زمان ما را....



شهادتت مبارک سردار


سردار شهید همدانی در حیرت میان عقل و عشق، عشق را انتخاب کرده و بانگ الرحیل قافله عشق را لبیک گفت و پیامی بر جای گذاشت که تا کاروان حسین ابن علی به صحرای کربلا نرسیده است باید عازم سفر تاریخ شد و خود را مخاطب ندای "شب هشتم" امام عشق قرار داد...


"راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاده راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد، و اگر نه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟"


یا مرتضی مددی



بعد نوشت:

+ نمی دونم چرا با شنیدن خبر شهادت سردار مدام به یاد حاج احمد متوسلیان می افتم؛ «باید پرچم اسلام را در انتهای افق به زمین کوبید...»


  • عبدالله قاسمی