بسم الله الرحمن الرحیم
چند روزیست هوا بارانیست...
باران نم نم لطافت خاصی به فضا بخشیده. اصلا در هوای بارانی انسان دلش می خواهد قدم بزند و یک نفس عمیق بکشد و طراوت را با جان و دل لمس کند...
ولی افسوس!
افسوس که تو نیستی و این طراوت مسکّنی ضعیف و زودگذر است...
هر کجا هستی زودتر بیا؛
زود تر بیا! که دیگر این مسیر را به تنهایی نمی توان پیمود...
بیا که می ترسم؛
می ترسم! از این که این باب مفتوح دوباره بسته شود...
بیا که معراج منتظر است؛
معراج! جایی حوالی خیابان بهشت...
همسفر، هم قدم، هم دل، هم نفس؛
سفری در پیش است و همه این «هم» ها به «همسر»ی می رسد که باید با تو باشد در این سفر. کمک اوست که در رسیدن و چگونه رسیدن بسیار مهم است.
هم سفر را باید انتخاب کرد و یا باید به تو ببخشند بحثش جداست.
ولی در اهمیت و سخت بودن و حساس بودنش که حرفی نیست!؟
پس گفتن دارد این عبارت:
« الّا مَن رَحِمَ رَبُّک »
اللهم اختم لنا بالخیر و السعادة و الشهادة
وانتظروا انّا منتظرون...
یا مرتضی مددی
بعد نوشت:
+ چند روزیست که این گونه نوشتن یا ننوشتن فکرم رو مشغول کرده بود. بالاخره انسان به جایی می رسه که به یک هم قدم، یک همسفر، یک هم دل و یک هم نفس نیاز داره. حالا این که یکی گرایشات و روحیات خاصی داشته باشه دلیلی نمی شه که از این قاعده مستثنی بشه و یا نخواهد و یا نتواند که در این موارد هم بگوید و بنویسد.
++ در وسط راه از نوشتن این متن پشیمان شدم، اما نیم صفحه آخر سوره هود مرا از این پشیمانی منصرف کرد! «الا من رحم ربک»، «وانتظروا انّا منتظرون».
+++ نوشتن این گونه که سخت است بگذریم. مسیر پیش رو هم بسیار سخت است بگذریم. دعا کنید...